فراتر از ترجمه
در دورانی که در ایران اقامت داشتم و هنوز دنیای دیجیتال اینقدر دسترسی به آثار خارجی را راحت نکرده بود، ترجمه تنها دریچهی آشناییام با دنیای ادبیات بیرون بود. وقتی ترک وطن کردم، با وجود اینکه کتابهای بیشتری در دسترسم بود و دامنهی انتخاب وسیعتری داشتم، قدر مترجمان کشورم را بیشتر دانستم. کار یک مترجم کارکشته در کشور ما فرای ترجمهی کتاب بوده. مترجمان ما که حرفهشان بیشتر از روی علاقه بوده تا صرف امرار معاش، در مقایسه با مترجمان غربی کارکرد متفاوتی داشتهاند. به همین دلیل جای تعجب نیست که در جامعه هم از منزلت ویژهای برخوردارند و برای مثال نامشان – برخلاف آنچه در غرب متداول است – همردیف نام نویسندهی اثر روی جلد کتاب درج میشود.
بعدها، وقتی یک روز در هزارتوی کتابفروشی “بلکولز” شهر آکسفورد انگلستان دنبال کتاب جدیدی برای خواندن میگشتم، به نکتهای برخوردم که کمتر به آن توجه کرده بودم. آنچه مترجمان ما را متفاوت کرده، انتخاب آنهاست. همین موضوع باعث شده، با وجود تمام سختیها و موانع موجود، مجموعهی ادبیات جهانی که به زبان فارسی در اختیار ماست گلچین درخشانی باشد. در دنیای امروز، با بمباران اطلاعات و گسترهی بیحد و اندازهی شبکههای اجتماعی، مترجمان ما غربال خوبیاند در شکلگیری سلیقهی ادبی ما. به همین خاطر، مایهی شادمانی است که خوانندگان ادبیات در ایران کتابهایی میخوانند که در “شهر کتابها” موجودند اما آنها را بهسختی میتوان در کتابفروشیهای انگلستان یا ایالات متحده پیدا کرد و خوانندگان معمولی به سراغشان نمیروند، آثاری مثل تربیت احساسات گوستاو فلوبر، سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین، گفتوگو در کاتدرال ماریو بارگاس یوسا، اپرای شناور جان بارت، سرخ و سیاه استاندال، عقاید یک دلقک هاینریش بل و خداحافظ گاری کوپر رومن گاری، به همراه شاهکارهایی از ادبیات فرانسه که انگلیسیزبانها فراموش کردهاند و شاهکارهایی به زبان انگلیسی که نزد فرانسویزبانها فراموش شدهاند یا دهها نمونهی دیگر.
با این همه، وقتی در ایران ادبیات را جدی دنبال میکردم، سرخورده میشدم از آنکه میدیدم بیشتر گفتوگوهایی که دربارهی یک اثر ادبی در مطبوعات منشر شده، مصاحبههایی است که با مترجم آن اثر انجام شده یا ترجمهی گفتوگویی است که قبلاً توسط یک نشریهی خارجی صورت گرفته است. از گفتوگو با مترجم میآموختم اما انتظار بیشتری داشتم. همین موضوع مرا واداشت که برای انجام گفتوگوی مستقیم با نویسندگان و هنرمندان مورد علاقهام اقدام کنم، مجموعهای که حاصلش شده این سیزده گفتوگو. اغلب این گفتوگوها را در نخستین سالهای بعد از بیستسالگیام انجام دادم، وقتی هنوز ایران زندگی میکردم. یادم میآید اولین باری که در عمرم با آمریکا تماس گرفتم با منزل پل استر بود. با منزل ماریو بارگاس یوسا در اسپانیا که تماس گرفتم، بهسختی میتوانستم هیجانم را پنهان کنم – با نویسندهای صحبت میکردم که سخت به آثارش علاقهمند بودم. پایان گفتوگو تقاضای عجیبی مطرح کردم. خواهش کردم نامهی کوتاهی بنویسد و تأیید کند که با من تلفنی حرف زده. خندهاش گرفت. گفتم ممکن است باور نکنند با شما گفتوگو کردهام. گفتوگو با چنین نویسندهای چنین غرابتی در سرزمین من داشت. نامهی کوتاهی نوشت. بالای نامه ابتدا آدرس منزلش، تاریخ و «گواهی میشود من در ۳ دسامبر ۲۰۰۷ تلفنی از مادرید با سعید کمالی دهقان که در تهران بود، گفتوگو کردم.» امضا. ماریو بارگاس یوسا. حالا حدود هشت سال بعد آن گفتوگو، آن ماجرا تبدیل شده به یک خاطرهی خوشایند.
در انجام این سیزده گفتوگو که اغلب آنها پیش از این در مطبوعات ایران منتشر شده، از مشورت و راهنمایی مترجمان گرانقدری بهرهمند شدم: از عباس کوثری دربارهی یوسا یاد گرفتم، مرحوم مهدی سحابی مرا در مصاحبه با اری دلوکا یاری داد، سروش حبیبی دربارهی اشمیت راهنماییام کرد، نجف دریابندری در شناخت بهتر اسماعیل فصیح. بعدها، افراد زیادی کنجکاو شدند که متقاعد کردن این اشخاص برای گفتوگو چقدر سخت بوده. من هم آن روزها از پاسخ به این پرسش فرار میکردم. واقعیت این بود که پیدا کردنشان خیلی سخت نبود، هدفم را مشخص کرده بودم، برای پیدا کردن آنها سراغ آدمهایی میرفتم که دسترسی درستی داشتند (مثل مدیر برنامهی آنها) و سماجت زیادی نشان میدادم و پیگیر بودم. در نهایت هم چون از ایران تماس میگرفتم، مصاحبهشونده تمایل بیشتری نشان میداد برای گفتوگو. تعدادی از مصاحبهها را حضوری انجام دادم. اریک امانوئل اشمیت و املی نوتومب را در پاریس و ای. ال. دکتروف را در نیویورک ملاقات کردم. یوسا را ماهها بعد از آن گفتوگوی تلفنی در آکسفورد حضوری دیدم و دوباتن را در لندن. اسماعیل فصیح هم برایم جایگاه ویژهای دارد، ثریا در اغمای او اولین رمانی بود که در زندگی خواندم. به ادبیات علاقهمندم کرد و در طول زندگی بهندرت مصاحبهای کرده بود.
چند سالی است که از دنیای ادبیات فاصله گرفتهام و بهواسطهی کارم در روزنامه گفتوگوهایم بیشتر در حوزهی سیاست و جامعه و گاهی فرهنگ است. اما وقتی برای انتشار این مجموعه، بعد از سالها گفتوگوها را مرور میکردم به نکتهی تازهای برخوردم. نویسندهها و هنرمندها، با وجود اینکه اغلب دربارهی دنیایی خیالی صحبت میکنند، حرفهای آموزندهتری برای گفتن دارند. دکتروف در گفتوگویی که در این کتاب آمده، حرف درخشانی میزند. میگوید: «حقیقت را نمیشود تنها بهواسطهی مجموعهای از واقعیتها دید، این نظر رماننویس است. اینکه حقیقتهای بزرگتری وجود دارد.»
دنیای ادبیات ممکن است دنیایی باشد دروغین و خیالی اما نویسنده با به هم پیوستن یک سلسله ماجرای خیالی، دنبال حقیقت بزرگتری است. آن حقیقت بزرگتر ارزشش را دارد.
در ایران، باید از استعداد ادبیمان بهرهی بیشتری ببریم. ترجمههای خوب امکان بینظیری برای ما به وجود آورده که باید بیشترین استفاده را از آن برد اما در نهایت به سمت جلو حرکت کرد. دوازده بهعلاوهی یک تلاشی بوده از سوی من برای آنکه پس از بهرهگیری از ترجمه و آشنایی با خالق اثر، پایم را فراتر از ترجمه بگذارم. ادبیات کشور ما هم مثل سینمای ما چنین ظرفیتی را دارد – مترصد آن روز هستم.
– این متن مقدمهی کتاب «دوازده بهعلاوهی یک» نوشتهی سعید کمالی دهقان است که نشر افق آن را در زمستان ۱۳۹۵ منتشر کرد.